روشا ساداتروشا سادات، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

✿✿روشا هدیه آسمانی✿✿

به جشن دندونی روشا جون خوش اومدید

  روشا جون بالاخره روز یکشنبه 7 خرداد تونستم برات یه جشن دندونی خیلی کوچیک بگیرم و آش دندونیت رو درست کنم.واسه این روز تدارک عصرونه ای مختصر رو دیدم و از مهمونای عزیزمون پذیرایی کردم. همین جا داره از مامانی جون مهربون که خیلی برای برگزاری این جشن به من کمک کردن تشکر کنم چون  ایشون شما رو نگه میداشت تا من بتونم به کارام برسم البته تو بقیه کارها هم از هیچ زحمتی دریغ نکردن. هم چنین از بابا مهدی عزیز که صبورانه  وبا حوصله همه چیزایی که لازم داشتم رو تهیه کرد تشکر میکنم. ودر آخر از همه ی عزیزانی که تو شادی ما شرکت کردن و زحمت کشیدن هدیه هایی رو برای دختر گلم اوردن بی نه...
27 خرداد 1391

آی دندون دندون دندون

روشا جون روز چهارشنبه (23 فروردین ) بعد از خوردن ناهارت خیلی بی تابی کردی. هر کاری می کردم نمی خوابیدی . تو نی نی لای لای گذاشتم گریه کردی. تو تخت پارکت نخوابیدی .رو پاهام گذاشتم نق زدی انگار کلافه بودی. آخر سر گفتم بذار خودم کنارت دراز بکشم شاید خوابت ببره. وقتی خوابدم پیشت داشتم موهات و لپات رو ناز می کردم که یه دفعه با دو تا دست کوچیکت دستم رو گرفتی و کردی تو دهنت .احساس کردم یه چیزمحکمی به انگشتم خورد.فهمیدم دندونته. البته به خاطر شرایط مزاجیت یه چند روزی حواسم بود به لثه ات و احساس می کردم که یه خبراییه و همش منتظر بودم تا بالاخره دندون مرواریدیت لثه ات رو شکافت و تو دهنت جوونه زد. از خوشح...
26 خرداد 1391

9 تا 10 ماهگی دختر گلم در قالب تصویر

 اینجا خونه دایی جون مامان الهه است رفته بودیم عید دیدنی. ای بابا این دیگه چیه دادن دست من؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ آهان حتما یه خوراکی خوشمزه ست.بذار ببینم...      تو رو خدا ببین هر چی دارم نگاه مامان و بابام می کنم انگار نه انگار . مامانم که فقط  ازم عکس بگیره. بابامم که داره تخمه می خوره. خب یکی بگه اگه به به چرا توش چراغه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ وای خدا جونم حواسشون بههم بوده توپم واسم اوردن.هورااااااااااااااااا     اینجا خونه خودمونه .تازه از حموم اومدم . مامانم  که چی بگم واله . انگار مامانی جونم فقط به...
24 خرداد 1391

اتاق جدید روشا جون

تو این پست می خوام به قولی که به دوستای گلم دادم عمل کنم و عکسای اتاق  جدید روشا جون رو بذارم. البته به جز اتاقش از وسایلشم عکس گرفتم چون عکسای سیسمونی رو با موبایل گرفته بودم و خیلی کیفیت بالایی نداشتن. روشا جون مامان الهه با این کار میخواسته اتاقت رو قبل از یک سالگی بهت نشون بده تا بدونی معصومانه ترین لحظه های زندگیت رو کجا سپری می کردی .   بقیه عکسها در ادامه مطلب...   ...
21 خرداد 1391

امان از این همه وابستگی...

عروسکم فدای خوشگلیات بشم . قربون اون مهربونیات اگه تا حالا 70 درصد از وقتم رو بهت اختصاص داده بودم الان به جز تایمی که شب تا صبح خوابیدم و در واقع برای خودم استراحت به حساب میاد همه ی وقتم به تو تعلق گرفته. عزیزم انقدر این روزا به من وابسته شدی که اگه جلوی چشمت نباشم جیغ میزنی و گریه می کنی .   چند روز پیش اننقدر با بابا مهدی سر این قضیه خندیدیم که نگو .   گفتم من تا ازپیچ آشپزخونه دور می زنم برم سراغ یه کاری روشا انقدر گریه می کنه که حد و حساب نداره تاز شانس اوردیم آشپزخونمون اپنه اگه مثل قدیما بود چی میشد؟؟؟   جیگر طلای ماما...
20 خرداد 1391

10 ماهه شدن عروسکمون

عزیزم با تاخیر 10 ماهه شدنت رو تبریک می گم.امیدوارم 100 ساله بشی و تو ندگیت خوب و خوش و موفق باشی. 29 اردیببهشت ماه وارد یازدهمین ماه زندگیت شدی و ما به یادبود این شادی عکسایی رو گرفتیم .این عکسا خونه مامانی جونه چون اون موقع مشغول تغیرات خونمون بودیم. عشقم تو این ماه این کارا رو انجام میدادی: *وقتی دراز کشیده بودی به راحتی از روی زمین بلند میشدی و مینشستی.   * نه تنها خودت دست میزدی به بقیه هم می گفتی د.. د.. یعنی دست ... دست ... ...
18 خرداد 1391

روز پدر مبارک

  ای پدر ای با دل من همنشین ای صمیمی ای بر انگشتر نگین   ای پدر ای همدم تنهاییم   آشنایی با غم تنهاییم   ای طنین نام تو بر گوش م ای پناه گریه ی خاموش من   همچو باران مهربان بر من ببار ای که هستی مثل ابر نو بهار   در صداقت برتر از آیینه ای   در رفاقت باده ای بی کینه ای    ای سپیدار بلند و پایدار می برم نام تو را با افتخار   هر چه دارم از تو دارم ای پدر    ای که ...
13 خرداد 1391

اولین ایستادن روشا گلی

با سلامی دوباره به دختر گلم و همه ی خاله های مهربونشششششششششش.   شنبه ١٦ اردیبهشت جزء تاریخ های خاطره انگیز زندگی من و بابایی شد .به دو دلیل:یکی اینکه برای اولین بار دخترکم دستش رو به تخت پارکش گرفت و یستاد و دومی ........ فعلا همگی فکر کنید چی می تونه باشه تا بعدا سر فرصت براتون بگم. ساعت ١١.٥ شب وقتی همه ی چراغای خونه رو خاموش کردم که مثلا بخوابیم دیدم عشق کوچولوی خودم داره دستشو میکشه به تور تختش و انگار باهاش درگیری داره . از دور که نگاه کردم دیدم طبق معمول داره تلاش میکنه که وایسه ولی هی میفته و غر میزنه .منتظر موندم ببینم چی کار میکنه ک...
10 خرداد 1391

سوغاتی های مامانی جون

روشا جون با تاخیر  زیاد امروز می خوام آپ کنم. مامانی جون ١٠ اردیبهشت از مکه اومد و کلی ما رو شرمنده کرد.یه عالمه هدیه های خوشگل خوشگلم برای شما اورد. دستش درد نکنه .واقعا کی می تونیم جبران کنیم مامانی جون؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اینم یه سری از سوغاتی ها:     عزیزم مبارکت باشه امیدوام به خوبی و خوشی از تک تکشون استفاده کنی.  ...
5 خرداد 1391

کادوهای روز مادر مامان الهه

سلام به دختر گلم و هه ی دوستای عزیزم. از همگی معذرت می خوام به خاطر اینکه خیلی وقت بود پست جدید نذاشته بودم .آخه یه مقدار درگیر تغییرات خونمون بودم.اتاق روشا جون رو جا به جا کردیم و کاغذ دیواری ها رو عوض کردیم.و... خلاصه بعد از یک هفته تازه سر و سامون گرفتیم.حتما عکسای اتاق جدید روشا جون رو میذارم .     باورم نمیشه که امسال من هم روزی برای خودم داشتم و همه این روز را به من شادباش می گفتند چون اولین سال مادر شدنم بود و حس و حال خوبی داشتم . تو این روز چندین بار روشای  نازنینم رو بوییدم و بوسیدم . من مادرم! مادر&n...
1 خرداد 1391